|
تابستان سال گذشته پسرخاله ام زیر چرخ تریلی رفت و له گشت و ما در مراسم ختمش شرکت کردیم خیلی میوه و خرما و حلوا خوردیم و خیلی خوش گذشت و ما خیلی خاک بازی کردیم من هرچه گشتم پسرخاله ام را پیدانکردم من در پارسال خیلی درس خواندم ولی نتوانستم قبول شوم و من را از مدرسه اخراج کردند. پدرم مرا به مکانیکی فرستاد تا کار کنم . اوستای من هر روز مرا با زنجیر چرخ می زد و گاهی که خیلی عصبانی میشد من را به زمین می بست و با ماشین مشتری ها از روی من رد میشد !
ادامه مطلب ... |